افسانه و واقعیت نشست سران چهار قدرت غربی در گوآدلوپ/ اگر کارتر رییس‌جمهور آمریکا نبود، باز هم انقلاب می‌شد؟

خبرآنلاین، مطالب ارائه شده از سوی مجید تفرشی بدین شرح است:
سران چهار قدرت بزرگ غربی در روزهای چهارم تا هفتم ژانویه ۱۹۷۹ (۱۴ تا ۱۷ دی ۱۳۵۷) در گوآدلوپ، یکی از مناطق تحت‌الحمایه فرانسه در کاراییب شرقی گرد هم آمدند تا برخی از مهم‌ترین مسائل راهبردی جهان را مورد بررسی و تبادل نظر قرار دهند. این روزها چهل‌وپنجمین سالروز این نشست است. در چهار دهۀ اخیر ادعاهای بسیاری در نقش این نشست در تعیین تکلیف آیندۀ ایران در آستانۀ سقوط نظام پادشاهی، پیروزی انقلاب و برقراری نظام جمهوری اسلامی مطرح شده و سخنان مختلف بعضاً متضاد و متناقضی دربارۀ نقش واقعی و جزئیات این نشست بیان شده است.
اطلاعات ما در مورد گوادلوپ در مجموع مبهم است؛ هنوز اسناد این نشست به‌طور کامل آزاد نشده است؛ افرادی هم که در این نشست حضور داشتند، در خاطراتشان به‌طور مشخص و ریز از این نشست صحبت نکرده‌اند. به‌ندرت کتاب یا پایان‌نامه‌ای داریم که منحصراً در مورد گوادلوپ باشد؛ البته اسناد پراکنده در مورد این موضوع زیاد است؛ انگلیسی‌ها حدود ده پرونده از این موضوع آزاد کردند و هنوز هم پرونده‌های آزادنشده وجود دارد.
بررسی گوآدلوپ از این حیث اهمیت دارد که مشخص شود واقعاً ارادۀ خارجی چقدر در سرنوشت ایران اثر دارد و اساساً تئوری توطئه که مورد استفادۀ برخی کنشگران سیاسی است، چقدر واقعیت دارد.

مقدمات و دلایل برگزاری نشست گوآدلوپ
اگر بخواهیم در یک کلمه دلیل برگزاری نشست را بگوییم، آن کلمه «جیمی کارتر» است. کارتر نقطۀ مقابل دونالد ترامپ در زمان ما بود؛ یک رییس‌جمهور نامتعارف و غیرمنتظر، ولی از سوی جناح دموکرات. او آدم ساده‌دل و غیرقابل پیش‌بینی‌ای بود و شبیه رؤسای جمهور پیش از خود نبود و روی کار آمدن وی برای غربی‌ها غافلگیرکننده بود.
به گفته برژینسکی، چند ماه پس از آغاز ریاست جمهوری جیمی کارتر، کارتر از او خواسته بود تا بررسی کرده و ببیند آیا برای جیمز کالاهان (نخست‌وزیر بریتانیا)، هلموت اشمیت (صدراعظم آلمان غربی) و والری ژیسکاردستن (رئیس‌جمهور فرانسه) امکان دارد که در حدود اواخر سال جاری میلادی در یک نشست فشرده و خصوصی برای بررسی مسائل راهبردی بین‌المللی، احتمالاً با افزودن رهبران ایتالیا، استرالیا، ژاپن و کانادا دور هم جمع شوند یا نه؟
به باور سفیر بریتانیا در واشنگتن، قصد اصلی کارتر از برگزاری چنین نشستی سه جنبه داشت: حل‌وفصل موارد مبهم و تعیین تکلیف‌شده بین آمریکا و متحدان اروپاییش، حل‌وفصل برخی اختلاف‌ نظرهای جدی بین ایالات متحده و آلمان غربی در دوران زمام‌داری کارتر و اشمیت و نهایتاً تلاش برای اعتمادسازی مجدد و تثبیث رهبری آمریکا. پس می‌توان گفت دلیل اصلی برگزاری نشست، «شفاف‌سازی نقاط خاکستری بین اروپا و آمریکا» است.
پس از آنکه سران چهار کشور درباره نفس برگزاری این نشست به توافق رسیدند، روند بررسی زمان، مکان و موضوعات مورد بحث در این نشست آغاز شد.
دربارۀ شرکت‌کنندگان، بحث‌های زیادی درگرفت؛ اما درنهایت به آمریکا و سه کشور اروپایی محدود شد؛ زیرا چهار کشور دیگر (استرالیا، ایتالیا، ژاپن و کانادا) می‌توانستند نظراتشان را از طریق کشورهای دیگر حاضر در نشست مطرح کنند.
پیشنهاد رئیس‌جمهور فرانسه همچنین خودداری اکید از علنی و رسانه‌ای کردن نشست سران و تلاش جدی برای خصوصی و محدود نگاه داشتن ابعاد مختلف آن بود. از این رو چنین تصمیم گرفته شد که در همه نشست‌های این گردهم‌آیی منحصراً رهبران چهار کشور دعوت‌شده، هرکدام فقط با همراهی یک مشاور و دستیار حاضر شوند تا بتوان حرف‌های بهتر، بیشتر و عمیق‌تری را مطرح کرد. امری که تا آن زمان امری نامعمول در نشست‌های رسمی پرازدحام سران در عرصه گفتگوها و مناسبات دیپلماتیک به‌شمار می‌رفت. یکی از دلایل اطلاعات کم ما از این نشست همین است که جلسه سری بود و پوشش رسانه‌ای کمی داشت؛ البته تحلیل‌ها و گمانه‌زنی‌های زیادی در مورد نشست داریم.
ژیسکاردستن همچنین به‌دلیل مشغله‌های فراوان پیشنهاد برگزاری نشست در هفته آخر سال ۱۹۷۸ را ناممکن دانست و با برگزاری آن در هفته نخست سال ۱۹۷۹ موافقت کرد. نهایتاً تاریخ پنجم و ششم ژانویه به تأیید هر چهار طرف درگیر در این نشست رسید.
دربارۀ محل برگزاری نیز جاهای مختلفی پیشنهاد شد؛ اما درنهایت با پیشنهاد فرانسه و تایید آمریکا و بریتانیا، مستعمرۀ فرانسه در گوآدلوپ در کارائیب شرقی به تصویب رسید.
بنا بر آنچه گفته شد همزمانی برگزاری نشست با خروج شاه و روی کار آمدن دولت شاپور بختیار کاملاً تصادفی بود؛ چون از یک سال پیش مترصد برگزاری بودند. لذا اینکه گفته می‌شود که باعجله تصمیم گرفتند که شاه را ببرند، دروغ است. درنهایت این کنفرانس، در تعطیلات سال نو مسیحی (هفته اول ژانویه ۱۹۷۹) انجام شد.

موضوعات مورد بحث در نشست چه بود؟
موضوع بعدی محتوای موضوعات مهم قابل طرح در نشست سران بود. کنفرانس گوآدلوپ کنفرانسی نبود که تنها مربوط به ایران باشد. ایران یکی از ده موضوع کنفرانس بود. به‌طور مثال، بعد از بازگشت آقای «جیمز کالاهان» از گوآدلوپ، در مذاکرات مجلس عوام، در بحث کالاهان با خانم «مارگارت تاچر» (رهبر حزب محافظه‌کار) اصلاً صحبت دربارۀ ایران مطرح نیست. البته ایران موضوع مهم کنفرانس بود؛ اما تنها موضوع بحث نبود.
سفیر بریتانیا در آمریکا در دیدار ۲۶ اکتبر (۴ آبان) خود با برژینسکی از علاقه کشورش برای طرح موضوع تعیین و تبیین خط‌مشی روابط اروپا و آمریکا خبر داد. برژینسکی با اشاره به «اوضاع داخلی بسیار وخیم ایران» موضوع ایران را به همراه لزوم تعیین سیاست متحد غرب در برابر آفریقای جنوبی و مناقشۀ فلسطین و اسرائیل، دارای اولویت طرح در نشست چهارجانبۀ گوآدلوپ دانست.
جان هانت وزیر مشاور در کابینۀ جیمز کالاهان در یادداشت خصوصی هفتم دسامبر (۱۶ آذر) خود به نخست‌وزیر کشورش، پیشنهاد اولیه لندن در مورد محورهای کلی نشست گوآدلوپ را این‌گونه مطرح کرد: موضوعات خاکستری غیرشفاف در مواضع اروپا و آمریکا (از قبیل سالت و خلع سلاح بین‌المللی)، کشورهای دچار مشکل (چین و ایران). با این همه هر چهار کشور بعداً موضوعات بیشتری را به فهرست پیشنهادهای خود برای درج در دستور کار گوآدلوپ افزودند. چنان که ملاحظه می‌شود، تحولات ایران، اگرچه از مهمترین مسایل مورد بحث، ولی صرفاً یکی از موضوعات متعدد مطرح شده در این نشست بود.
فهرست نهایی موضوعات اصلی برای طرح احتمالی در نشست سران در گوآدلوپ به ترتیب این‌گونه بود: نقاط خاکستری و غیرشفاف بین اروپا و آمریکا، پیمان سالت، خلع سلاح بین‌المللی، مسائل مبرم در پیمان ناتو (از قبیل استقرار تانک‌ها، بودجه دفاعی آمریکا و همکاری‌های عمومی تسلیحاتی)، روابط شرق و غرب (شامل سیاست شوروی در آسیا و آفریقا)، مشکلات منطقۀ بالکان، چین و فروش جنگ‌افزار به آن کشور، بحران ایران، تلاش شوروی برای رهبری جهانی، سیاست شوروی در قبال خلیج فارس و اقیانوس هند، خاورمیانه، جهان اسلام، اقتصاد جهانی (شامل بیکاری، بهای جهانی نفت و موضوع نقدینگی جهانی)، مسئله شمال‌ـ جنوب، کنفرانس سران در توکیو، مسائل سیاسی اقتصادی داخلی کشورهای مدعو، اقتصاد بریتانیا، معضل درازمدت انرژی (نفت و انرژی هسته‌ای) و مسائل دیگر کشورها (ترکیه، قبرس، افریقای جنوبی، زییر و اتیوپی). هرچند عملاً زمان برای طرح همه این موضوعات فراهم نشد.
با وجود همۀ این‌ها شاید بسیاری از سیاسیون و بازیگران منطقه‌ای منتظر بودند ببینند در این نشست در مورد ایران چه تصمیمی اتخاذ می‌شود؛ مثلا شاهزاده فهد نظراتی داشته است که قبل از نشست به انگلیس منتقل کرد و خروجی نشست با نظرات عربستان هماهنگ شد. به هر حال همزمانی گوآدلوپ با انقلاب ایران مهم بود و نشست را تحت تأثیر قرار می‌داد.
در گزارش اولیه توجیهی‌ای که برای نخست‌وزیر بریتانیا جهت طرح مواضع کشورش در نشست گوآدلوپ مطرح شده است، در قسمت ایران چنین آمده است: «به‌نظر می‌رسد که به احتمال زیاد شاه یا خواهد رفت یا باید امتیازات قابل ملاحظه‌ای بدهد، در هریک از دو صورت منافع غرب از تبعات آن لطمه خواهد دید. اتباع غربی مقیم ایران ممکن است نیاز به حمایت داشته باشند و چهار کشور به‌طور هماهنگ در حال برنامه‌ریزی برای تخلیۀ اتباع خود از ایران هستند. ترکیبی از شکست غرب در ایران، ترکیه و پاکستان و محکم شدن جای پای روسیه در افغانستان، جمهوری دمکراتیک یمن و شاخ آفریقا می‌تواند امری جدی باشد. چهار کشور احتمالاً کار زیادی در مسائل داخلی ایران نمی‌توانند انجام دهند، ولی همکاری چهار کشور در سیاست مشترک یا پذیرش هر رژیم جدید و جلوگیری از به هم خوردن غیرمحترمانه [مناسبات] برای حفظ قراردادها می‌تواند ارزشمند باشد.»
در گزارش توجیهی اولیه بریتانیا همچنین بر ضرورت حمایت جمعی کشورهای حاضر در نشست از همکاری و حمایت از کشورهای همسایه ایران برای کاهش تبعات انقلاب ایران بر آنها و به‌خصوص لزوم کوشش آمریکا برای ابراز اطمینان نسبت به حمایت از عربستان سعودی تأکید شده است. بریتانیا همچنین از تأثیرگذاری تحولات ایران بر دیگر کشورهای عضو پیمان سنتو، به‌خصوص پاکستان و ترکیه ابراز نگرانی کرد و خواستار اعمال نفوذ از طریق آمریکا و فرماندهی سنتو برای مقابله با این معضل احتمالی شد. البته با خروج اولیه ایران و سپس ترکیه و پاکستان از سنتو و انحلال آن، پیگیری این گزینه عملاً منتفی شد.
در یک گزارش سری توجیهی دیگر که در تاریخ سوم ژانویه (۱۳ دی) سه روز قبل از آغاز نشست سران توسط دفتر نخست‌وزیر بریتانیا برای ارائه در گوآدلوپ تهیه شده در مورد ایران تأکید شده که یکی از تبعات انتخاب احتمالی انتخاب شاپور بختیار به نخست‌وزیری ایران می‌تواند درخواست او از شاه برای خروج موقت از کشور باشد که می‌تواند آغازی بر پایان شاه و سلطنتش باشد. در این گزارش توجیهی گزینه‌های مختلفی همچون ادامۀ حمایت ارتش از شاه یا تلاش تندروان نظامی برای انجام یک کودتا مطرح و تأکید شده که تجربۀ حکومت ژنرال غلامرضا ازهاری نشان داده که حضور نظامیان در صحنه بر شدت گرفتن بحران خواهد افزود. در ادامۀ این گزارش دربارۀ توفیق احتمالی دولت بختیار، تاکید شده است: «نیروهای میانه‌رو علاقمند هستند به بختیار شانسی برای موفقیت بدهند، ولی این موضوع بستگی به این دارد که شرایط عمومی مرتبط با خروج شاه موجب رضایت آیت‌الله خمینی خواهد شد یا نه؟»
در پایان این گزارش تفصیلی تأکید شده است: «منافع ما در داشتن روابط باثبات و تقریباً دوستانه با ایران است. اگر به این هدف، که دیگر با وجود شاه ممکن نخواهد بود، دست یابیم باید شرایط را بپذیریم. ولی تبعات خارجی [حوادث ایران] شدید خواهد بود و می‌تواند ثبات دیگر رژیم‌های سنتی در خلیج [فارس] و خاورمیانه را به‌ خطر اندازد. … حمایت کامل سیاسی و نظامی، چنانکه در مورد شاه انجام شد، می‌تواند به تحکیم غیرطبیعی اوضاع آن کشورها کمک کند، ولی پیشنهاد ایجاد اصلاحات داخلی هم ممکن است با مخالفت این کشورها مواجه شود.»
چنانکه از خلال اسناد مذاکرات نشست گوآدلوپ به دست می آید، در هیچ بخشی از این گفت‌وگوها، هیچ یک از حاضران، انقلاب اسلامی و برقراری جمهوری اسلامی را مورد تأیید قرار نداده و مذاکره و معامله‌ای در این مسیر صورت نگرفت. حاضران در این نشست، ضمن تلاش نومیدانه برای حفظ حکومت پهلوی، توجه داشتند که در شرایط سرنگونی حکومت محمد رضا شاه و دولت بختیار، ایران در بند کمونیسم و حامیان اتحاد شوروی نیافتد. در واقع مسئلۀ ایران در گوآدلوپ، رفتن شاه و تعیین حکومت بعدی نبود و دغدغه نخست سران آمریکا، آلمان، بریتانیا و فرانسه، نگرانی از جانشینی کمونیسم و حامیان شوروی در ایران پس از سلطنت بود؛ عدم مداخلۀ شوروی در امور ایران، جلوگیری از تبدیل ایران به حوزه نفوذ کمونیسم و بلوک شرق پس از تغییر نظام سیاسی کشور و بحث تبعات انقلاب در منطقه (در چهارچوب جنگ سرد) بر دیگر مسائل مربوط به ایران چیرگی داشته است. به عبارت دیگر، هدف آنان تصمیم‌گیری در مورد منافع غرب برای ایرانِ پس از شاه بود.
براساس یک گزارش سری از نشست سوم در روز دوم کنفرانس گوآدلوپ در روز شنبه ششم ژانویه، در زمان طرح موضوع ایران، شرکت‌کنندگان در این نکته که شاه ظاهراً چاره‌ای جز ترک ایران ندارد نظر مشترک داشتند و رئیس‌جمهور آمریکا از خروج شاه طی چند روز آینده خبر داد.
براساس اسناد، در این نشست، بر ادامه حمایت از حکومت سلطنتی و دولت جدید بختیار تاکید شده، ولی درباره عزم خود شاه در مقابله با انقلاب و توان دولت بختیار ابراز تردید شده است.

حواشی نشست گوآدلوپ
برخلاف قول رایج تاریخنگاری سلطنت طلب، آقایان یزدی و قطب‌زاده هرگز در گوآدلوپ نبودند. نه‌تنها آنها، بلکه همۀ وزرای خارجۀ کشورهای شرکت‌کننده یا حتی معاونان رئیس‌جمهور هم در آنجا حضور نداشتند. پس چطور ممکن است که این آقایان آنجا حضور داشته باشند؟ این قصه‌هایی که «آقای قطب‌زاده از طرف آقای خمینی پیام برد به مقامات غربی که ما با شما هستیم و شاه را بر کنار کنید تا ما بیاییم سرکار» افسانه و دروغ محض است؛ البته قبل از برگزاری گوآدلوپ، نمایندۀ فرانسه با قطب‌زاده مذاکره کرده و نظر او و جریان انقلابی ایران را در مورد جریان چپ جویا شده است و بالطبع این نظرات در مذاکرات گوآدلوپ منعکس شده است. البته نماینده رییس جمهور فرانسه، قبل از نشست گوادلوپ، در جلسه‌ای دیدگاه‌های رهبری اپوزیسیون مذهبی در آینده ایران پس از سلطنت را به تفصیل شنید.
روایت‌هایی که چهار رهبر حاضر در گوآدلوپ از این نشست ارائه می‌دهند، متناقض است؛ البته رهبران آلمان و انگلیس کمتر در مورد این نشست صحبت کردند، اما روایت‌های دیستن و کارتر کاملاً متناقض است؛ خواتسند تقصیرات را گردن هم بیندازند. آنچه در مورد این نشست قطعی است، این است که سران کشورهای غربی به این نتیجه رسیدند که باید بحران پیش‌آمده در ایران را مدیریت کرد و خسارات آن برای غرب را به حداقل رساند و امیدی هم به شاه نیست.

نگاهی به زمینه‌های گفت‌وگوهای سران کشورهای غربی در مورد ایران
مناسبات ایران و غرب، از سال (۱۹۶۸) وارد مرحلۀ جدیدی می‌شود. در این سال انگلیس با ‌عنوان نیروی نظامی مستقر و حاکم تصمیم می‌گیرد که از خلیج فارس خارج شود. البته آنها هیچ‌وقت از خلیج فارس خارج نشدند؛ اما به مفهوم حاکمیت مطلق خارج شدند؛ البته در سال (۱۹۷۱) این اقدام عملی می‌شود. در این فاصله قطر استقلال پیدا می‌کند، ایران از دعاوی تاریخی حق خود از بحرین دست می‌کشد و بحرین استقلال پیدا می‌کند. همین طور در (۳۰ نوامبر) اعادۀ حاکمیت ایران در جزایر سه‌گانۀ خلیج‌فارس پیش می‌آید. دو روز بعد از آن هم امارات مستقل می‌شود. اینها دلایل زیادی بود که یک سری اختلافات بین ایران و غرب ایجاد شود. دو سال بعد از این ماجرا در سال (۱۹۷۳), وقتی تحریم نفتی اعراب علیه غرب شکل می‌گیرد، ایران به‌خاطر افزایش ناگهانی و چند برابری قیمت نفت, یک‌شبه قدرتمندتر و ثروتمندتر می شود و از بازیگر درجۀ دو و سه در منطقه به بازیگر درجۀ یک تبدیل می‌شود.
درواقع از سال (۱۹۷۳) به بعد روابط ایران و غرب به یک رابطۀ عشق و نفرت تبدیل شده است. از یک طرف ایران با غرب مناسبات استراتژیک دارد؛ به‌خصوص در چارچوب پیمان سنتو (پیمان نظامی بین بریتانیا، آمریکا، ترکیه، پاکستان و ایران که ایران نقش محوری در آن دارد) و همچنین مناسبات نفتی، اقتصادی، نظامی و راهبردی بین ایران و غرب به‌خصوص ایران و آمریکا، و ایران و بریتانیا وجود داشت. از طرف دیگر با روی کار آمدن «جیمی کارتر»، با توجه به اینکه علیه ایران دربارۀ مسئلۀ حقوق بشر و غیره فشارهای بین‌الملی وجود داشت، دولت آمریکا تلاش می‌کرد به شاه بفهماند، اگر خیال بقا دارد باید یک سری تغییرات اساسی در کشور ایجاد کند.
شاه هم هیچ وقت کتمان نکرده بود که طرفدار کارتر نیست. در انتخابات ریاست جمهوری (۱۹۷۷) هم از «جرالد فورد» که معاون «ریچارد نیکسون» بود و بعد از کنار رفتن نیکسون، موقتاً رئیس‌جمهور شده بود، حمایت کرد. بالطبع شاه با جمهوری‌خواهان رابطه بهتری داشت؛ اما اگر اسناد را مشاهده کنید، متوجه خواهید شد که کارتر در مناسبات و مکاتبات، هیچ‌گونه مشکل بنیادینی با حکومت شاه ندارد. بنابراین، تصور اینکه کارتر آمد که انقلاب ایران را پیروز کند و شاه را ببرد، از آن حرف‌هایی است که فقط گفتن آن ساده است. البته اختلاف‌نظر جدی بود، ولی نه به مفهوم اینکه حکومت بریتانیا و آمریکا مخالف شاه و خواهان رفتن او باشند. هرگز چنین چیزی نیست؛ زیرا ایران بزرگترین متحد بلوک غرب در منطقه بود و این اتحاد تا پاییز (۱۳۵۷) کاملاً ادامه داشت.
در پاییز (۱۳۵۷) در بحبوحۀ انقلاب، پروژۀ «جعفر شریف امامی» به‌عنوان «دولت آشتی ملی» و به‌عنوان کسی که پدرش روحانی بود و با روحانیان ارتباط خوبی داشت و می‌خواست مناسبات خوبی داشته باشد، شکست خورد و کمکی به بقای حکومت شاه نکرد.
در ۱۳آبان۱۳۵۷ مشاوران داخلی و خارجی شاه، توصیه کردند که یک دولت نظامی مقتدر برای سرکوب انقلابیون روی کار بیاورد. تصور مشاوران شاه در داخل و خارج (بیشتر آنتونی پارسونز سفیر بریتانیا و ویلیام سولیوان سفیر آمریکا) این بود که یک دولت نظامی مقتدر، با اختیارات کامل سرکار بیاید. پیشنهاد همۀ آنها هم «ارتشبد غلامعلی اویسی» بود. زیرا اویسی چند ویژگی داشت. در ۱۷ شهریور تجربه‌اش را ثابت کرده بود، ماجرای ۱۵خرداد۱۳۴۲ را با قصابی‌ای که کرده بود، توانسته بود مدیریت کند و درضمن برخلاف آنچه تصور می‌شد، بسیار آدم سنتی، مذهبی و درویش‌مسلکی بود و برخلاف بقیۀ نظامی‌ها شائبۀ دزدی و عیاشی هم در پرونده نداشت. اما شاه به دلایل مختلف که مهم‌ترین آن ترس از اویسی و ترس از تکرار تجربۀ سوم اسفند ۹۹ و روی کار آمدن یک رضاخان جدید بود, از این کار صرف‌نظر کرد و دولت نظامی را توسط یکی از بی‌دست‌وپاترین نظامیان تاریخ معاصر ایران، یعنی «ارتشبد غلامرضا ازهاری» تشکیل داد.
آقای «داریوش همایون، وزیر اطلاعات و گردشگری» در مصاحبه‌ای که با من داشت، اشاره کرد که روی کار آمدن دولت ازهاری باعث شد نه‌تنها بدنامی دولت نظامی در ایران استمرار پیدا کند، بلکه از دولت‌های غیرنظامی قبلی هم ضعیفتر عمل کرد و غربی‌ها را هم از شاه ناامید کرد. غربی‌ها وقتی شاه ازهاری را سرکار آورد، فهمیدند او علاقه‌ای به ماندن ندارد و از اینجا دیگر برنامۀ توجه به ایران پسا شاه و جایگزین شاه برای غربی‌ها مطرح می‌شود.
در ملاقات‌های آخری که شاه با سولیوان و پارسونز دارد، مدام صحبت از این است که شاه می‌خواهد برود و نمی‌خواهد بماند. بعد از ناکامی دولت ازهاری وقتی که رأی برای روی کار آوردن یک نفر از جناح ملیون بود، باز مسئلۀ شاه این است که کسی بیاید که با رفتن او و در غیاب او دولت را اداره کند. دلیل تشکیل نشدن دولت «دکتر غلامحسین صدیقی, وزیر مصدق»، به‌خاطر اصرار او برای ماندن شاه است. درواقع «شاهپور بختیار» تنها کسی است که رفتن شاه را قبول می‌کند و اگر این شرایط رخ نمی‌داد، امکان نداشت بختیار در تاریخ ایران به قدرت برسد.
نکتۀ دیگر این بود که درواقع, از ۱۳آبان۱۳۵۷ غربی‌ها متوجۀ بیماری شدید شاه (نوعی سرطان خون)، ناامیدی کامل و از کنترل خارج شدن اوضاع از دست شاه می‌شوند. این موضوع باعث نگرانی دربارۀ آیندۀ ایران شد.
بنابراین در گوآدلوپ این صحبت به میان می‌آید شاه شدیداً متمایل به رفتن است و وقتی خودش این‌همه اصرار دارد، ما چکار می‌توانیم بکنیم؟ اینجا مدیریت بحران غربی تصمیم می‌گیرد که اگر می‌شود باید به شاه کمک کرد که بماند. اگر می‌شود باید به بختیار کمک کرد تا پیروز شود که البته از هر دو ناامید هستند. اگر نشد باید از روی کار آمدن یک دولت کمونیست طرفدار شوروی جلوگیری کرد، اقداماتی انجام داد تا بازار نفت به هم نریزد، امکان تخلیۀ خانواده‌های اتباع غربی از ایران فراهم شود و همچنین ایران مثل افغانستان نشود.
پس همۀ آنچه در بین سران غربی در گوآدلوپ گذشت، یک نوع تبادل اطلاعات بود که چه باید کرد. مهمترین معضل آن‌ها هم عدم دست‌اندازی شوروی به ایران بود؛ اینکه ایران با توجه به تجربه اخیر در افغانستان، در اقمار کشورهای کمونیستی قرار نگیرد.

راهبرد آمریکا نسبت به انقلاب ایران در اولین سال آن
واقعیت امر هم براساس آنچه در اسناد، خاطرات و تاریخ‌های متعدد آمده، این است که نه بریتانیا، نه آمریکا، نه حتی آلمان و فرانسه از وقوع انقلاب در ایران خوشحال نبودند. ضمن همۀ نگرانی‌ها و دعواهایی که با شاه داشتند که آن هم پوشیده و پنهان نیست، ولی خواهان سرنگونی شاه نبودند. یک عشق و نفرت بین آنها بود که دوست داشتند شاه محدود شود، دمش چیده شود؛ ولی بماند؛ چون بزرگترین و مطمئن‌ترین متحد غرب شاه بود. از آغاز پیروزی انقلاب، آمریکا بر این باور بود که حادثه‌ای رخ داده است و در ایران به منافع آمریکا لطمه‌ای جدی وارد شده است؛ اما باید مدیریت بحران کرد.
من سند متقنی ندارم که آمریکا تا قبل از ۱۳آبان۱۳۵۸ بنای براندازی جمهوری اسلامی و مواجهه مستقیم با ایران را داشته باشد. یعنی سفارت وجود دارد و سپس در یک مورد توسط عده‌ای که خودسر نامیده می‌شوند، اشغال می‌شود. بعدها سازمان چریک‌های فدایی خلق (که این اقدام به آنها منسوب شده و غلط مصطلح تاریخی است) تکذیب می‌کنند.
چند ماه بعد، با پایان مأموریت آقای سولیوان، سفیر جدید به نام آقای «والتر کاتلر» به ایران معرفی می‌شود که با کمال تعجب و تأسف در مسابقۀ آمریکاستیزی، دولت آقای «مهدی بازرگان» سفیر را قبول نمی‌کند. دکتر ابراهیم یزدی وزیر خارجه دولت موقت، در اقدامی عجیب و نادرست با رد پذیرش کاتلر به بهانه اقدامات استعماری در آفریقا، به امریکا اصرار و تحکم کرد که ریچارد کاتم (افسر سابق سازمان سیا و استاد بعدی دانشگاه پیتسبورگ پنسیلوانیا) که بعدا حامی جبهه ملی و نهضت آزادی بود را به عنوان سفیر آمریکا در ایران منصوب کند. این درخواست برای آمریکا ک حتی برای کشورهای ضعیف تحت سلطه هم غیرقابل قبول بود، چه برسد به آمریکا. لذا آمریکا زیر بار این خواسته نامتعارف نرفت و پس از آن هم به دنبال اشغال آمریکا هرگز سفیری از آمریکا به ایران نیامد.
نه‌تنها دولت بازرگان، بلکه «شورای انقلاب» و کل جمهوری اسلامی از سوی گروه‌هایی مثل «حزب توده»، «سازمان چریک‌های فدایی»، و «سازمان مجاهدین خلق» متهم به مماشات با امپریالیسم و آمریکایی بودن می‌شدند! درواقع جو آمریکاستیزی این‌گونه تقویت شد. بنابراین در این معرکه آمریکاستیزی هرکس سعی می‌کرد خود را «ضدآمریکایی‌تر» نشان دهد. در همین اوضاع وقتی دولت آمریکا سفیر جدید معرفی می‌کند، آقای دکتر «ابراهیم یزدی» وزیر خارجۀ وقت اعلام می‌کند که این سفیر پیش‌تر در کنگو سوابق استعماری دارد و ما قبول نمی‌کنیم و باید یک سفیر آدم حسابی برای ما بفرستید! من هرگز ندیده بودم که یک کشور بگوید که ما می‌خواهیم آن آدمی را که دوست داریم سفیر کنید.

آسیب‌شناسی تاریخ‌نگاری در مورد گوآدلوپ
اهمیت تحلیل گوآدلوپ این است که بفهمیم در واقعیت امر، ارادۀ خارجی چه میزان تأثیر در سرنوشت کشور ما دارد؛ زیرا الان دو نگاه حاکم است: یکی اینکه ارادۀ خارجی در انقلاب اسلامی را صد درصد منتفی می‌داند و همه چیز را به ارادۀ داخلی نسبت می‌دهد و یک نگاه که کاملاً در جهت مخالف نگاه نخست است، ارادۀ داخلی را منتفی دانسته و تغییر حکومت را موکول به ارادۀ خارجی می‌داند؛ چیزی که به تئوری توطئه شهرت دارد؛ در مورد خود شاه هم دو نگاه وجود دارد؛ یک نگاهی که او و حکومتش را در بین سال‌های ۳۲ تا ۵۷ یک فرد و حکومت کاملاً دست‌نشانده و وابسته نشان می‌دهد و نگاهی که اتفاقاً او را فردی گردنکش و یاغی در مقابل غرب معرفی می‌کند و همین را باعث این می‌داند که غرب او را سرنگون کند. این نگاه‌ها کمکی به امروز ما نمی‌کند و ما باید سعی کنیم واقعیت را با تمام جنبه‌های مثبت و منفی آن ببینیم.
البته یک نکته را هم باید در نظر داشت: علت وجود آن نگاهی که همۀ اتفاقات کشور را معطوف به ارادۀ خارجی می‌داند، آن است که یک سری واقعیت‌ها و حقیقت‌های تاریخی در تاریخ معاصر ایران وجود داشته که در این رخدادها دخالت خارجی غیر قابل انکار است؛ بنابراین اگرچه خروجی این وقایع تاریخی مطلوب ما نیست، اما پدران و گذشتگان ما بر اساس این واقعیت‌های بعضا غیرقابل انکار، دچار نگرش‌های دایی جان ناپلئونی شده بودند.
مجید تفرشی در پایان هر بخش از سخنان خود به سوالات حاضران هم جواب داد. یکی از سوالات مهمی که پرسیده شد، این بود که آیا اگر کارتر رییس‌جمهور آمریکا نبود، باز هم انقلاب می‌شد؟ تفرشی در پاسخ به این سوال گفت: بله؛ اما نه به این سرعت و سهولت. اگر او نبود و افکار دیگری بر سیاستمداران اصلی آمریکا حاکم بود، احتمالاً هم روند انقلاب طولانی‌تر می‌شد و هم شاهد خشونت و خونریزی بیشتری بودیم.
همچنین فریدون مجلسی، نویسنده و دیپلمات اسبق کشورمان هم که سابقۀ انتشار مطالبی در مورد نشست گوآدلوپ دارد، در این جلسه حضور داشت و به بیان نظرات خود پرداخت. او گفت: در گوآدلوپ، شاه را برکنار نکردند؛ بلکه شاه عملاً از قبل توسط ملت ایران برکنار شده بود. ایران با توجه به جمعیتی که داشت و با توجه به تمام ظرفیت‌هایش، کشوری نبود که بتوان برای آن نسخه‌ای فوری تجویز کرد که در عرض یک ماه جواب بدهد. در گوآدلوپ مسئله این بود که آیا اجازه دهیم ایران بدست توده‌ای‌ها یا دیگر حامیان شوروی بیفتد یا خیر. غربی‌ها در آن برهه فکر می‌کردند روحانیون انقلابی با عقایدی که دارند، نمی‌گذارند ایران به دست شوروی بیفتد.

*تهیه و تنظیم گزارش: محمدجواد محمدحسینی

۳۱۱۳۱۱

منبع: خبر آنلاین

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا